چه مي تواني بگويي، وقتي ما ه نو است و تو كهنه؟
اين ماه نو آمده و تو هنوز هماني كه بودي، تنها، ترسان، متفكر و محتاط...
مي انديشم تو خود همان ماهي كه دائم در نقصاني و تكامل.
تو را چه مي شود كه مي افتي و بر مي خيزي چنين با شتاب كه پيوسته رفتن در آهسته رفتن است
و تو با سر مي روي نه با دل و اين سر توست كه سودا دارد، كه چشم آنجا آشيان دارد و مي بيند و مي خواهد و اسير
و جبر مي كند به خم كردن همان سر
و دل كه مي تپد و مي زند چون كوري عصا زنان در سينه تو، تا بيابد راهي را براي رهايي تو را وا مي دارد به بالا گرفتن سر
كه كوران نظر به بالا دارند و سطح آب را فقط در تر شدن پاهايشان مي فهمند، آنگاه كه از درياي خود گذشته اند
29/7/83
1 comment:
چند وقت است که مدام خیال میکنم در عین جوانی، پیر شدهام. خستهام و فرتوت؛ خستگی که با سالها خوابیدن هم درمان نمیشود. درست مثل ماهی که شب چهارده، چون ماه این شبها کمان باشد و خمیده...
شاید سببش، همان سر پرسودا و مقصد ناپیدا باشد و درمانش، دلی که باید بتپد و بزند در سینه...
1- به همان خوبی که تصویر میکنید؛ مینویسید.
2- جسارت میخواهد انتشار یک مطلب که چهار، پنج سال پیش نوشته شده باشد؛ به شرط آنکه به اندازه این پست، خوب نباشد.
Post a Comment