Jun 8, 2009

writing

اکنون بر سر این مرز رسیده ام، مرزی که خود سرآغازی دیگر است
و من تنها هستم، بینایی ام کورو شنوایی ام کر
دیوار زمان طویل
و من پشت دیوار تنها، نه همراهی و نه همیاری
که تردید تنها دغدغه من
و تجربه و توکل تنها دو توشه من
عرف و شرع دو نگهبان من، که از دور فقط نظاره گرند
بلند بلند فکر میکنم و امیدوارم به کسی که شاید صدایم را بشنود
هرچند که نخواهد
که برای خواست یافت باید و برای یافت شناخت باید
و برای شناخت دیدن باید و تفکر و زمان
همه از دیدن آغاز می شود
چشم ها تنها روزن روح و نافذند
من به احتساب موقع، چشم را کور و گوش را کر کردم
تا نبینم هرآنچه را که نباید
و نشنوم هرآنچه را که نباید
و در این راه بایدها نیز از کف رفت
پس راه افتادم و طی طریق کنان به دنبال بایدها چنان می روم
که سایه ام به دنبال من می آید

82/7/6